| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
" آنچه در پیرامون تاثیر و تشخیص عوامل اقتصادی مطرح است "
اختلاف نظر در دید گاه های اقتصادی موجب می شود تا برخی از صاحبنظران با کنکاش در دامنه تاثیرات آرای غالب ، مباحث با اهمیتی را مورد مداقه قرار دهند . در سال های اخیر شاهد پافشاری صابنظران اقتصادی کشور برشناخت تاثیرات دو نظریه متداول در اقتصاد یعنی «اقتصاد جریان اصلی» و «اقتصاد اتریشی» بوده و مباحث مرتبط با آنها همواره برجسته شده است .محققان بر این باورند که با وجود اختلافات موجود در مباحث نظری ، این دوجریان اقتصادی گاهاً با یکدیگر در تعامل بوده و بدلیل شباهت های ماهوی هم سو عمل میکنند . بطور مثال هردو جریان ، در تضاد با رویکرد دیدگاه «مکانیکی» اقتصاد می باشند .
یعنی مخالف ترویج توهم تغییر در وضع اقتصادی جامعه ، بدون ارائه پاسخ مناسب به تاثیرعوامل درگیر در آن می باشند .
بعبارتی معتقدند که برخی عوامل اقتصادی ، قابلیت تنظیم مجدد و هماهنگی با تصمیمات اقتصادی جدید را دارند بنابراین این مشخصه آنها که توام با هوشمندی ماهوی می باشد ، گاهاً موجب انحراف از معیار اهداف پیش بینی شده از واقعیات ناشی ازاجرای تصمیمات اقتصادی جدید می گردد .برخی معتقدند دلیل اصلی میل سیاست گذاری ها اقتصادی جدید به سوی سیاستگذاری های اقتصادی بی ثمر درکشور، عدم توجه به ماهیت تاثیرات برخی عوامل اقتصادی قبل می باشد .
مع الوصف این دو جریان فکری علاوه بر وحدت دیدگاه ها ، از تضاد دیدگاه ها نیز برخوردارند . اقتصاد جریان اصلی معتقد است که سیستمهای اقتصادی واکنش درونزا دارند ، بنابر این اقتصاد دانان باید بصورت دینامیکی مدل واکنش های اقتصادی را ترسیم کرده و با نتایج حاصله از پاسخ های بدست آمده ، سیاست های اقتصادی را طراحی کنند . دیدگاهی که قبلاً مورد تاکید یکی از شاگرادن "میلتون فریدمن" یعنی آقای "رابرت لوکاس"برنده نوبل اقتصاد درسال 1995 بوده است و پی آمد نقد مشهور اقتصادی به نام «نقد لوکاس» می باشد .
اما باید اشاره نمود که آقای میلتون فریدمن استاد فقید دانشگاه شیکاگو از مدافعان اقتصاد بازار آزاد تلقی می گردیدکه برخلاف سایر اقتصاددانان جریان اصلی ، به استفادهی گسترده از ریاضی در بیان دیدگاههای خویش اعتقاد نداشت او معتقد بود ،کارآمدی بازار آزاد چنان عیان است که دیگر نیازی به این الگوهای ریاضی در اثبات آن نیست . به اعتقاد ایشان آزادی اقتصادی بسیار جذاب بوده و مسیر آزادی سیاسی را خواهد گشود .
در مطالعات تاریخی نیز شاهد آن هستیم که برخی اقتصادانان قبل از فریدمن معتقد بودند که با کاهش مالیات یا افزایش هزینه های دولت می توان مشکل بیکاری را حل کرد ، اما او با رد این تئوری معتقد بود که در بلند مدت این نظریه قالب نبوده و ناکار آمد است . یا میبینیم که برخی از اقتصاد دانان رابطه میان "افزایش تورم" و "افزایش بیکاری" را یک رابطه معکوس می دانند ، اما بعد ها دیده می شود که در مقاطعی با افزایش تورم بیکاری نیز افزایش می یابد . یا بطور مثال در « معضل پس انداز» آقای کنز را داریم که استدلال می کند در اندازه یک فرد ، پس انداز و کاهش در مصرف امری منطقی تلقی می گردد اما در اندازه جامعه اگر همه بخواهند از مصرف بکاهند تا پسانداز کنند نتیجتاً ، سطح کلی مصرف کاهش یافته و بنگاهها چارهای غیر از کاستن از میزان تولید و بیکارکردن بخشی از نیروی کار ندارند ، پس احتمالاً سطح درآمد هم سقوط میکند و بعید نیست شاهد کاهش میزان پسانداز هم باشیم . در گذشته ، اقتصاددانان میکوشیدند تا با تکیه بر رویدادهای گذشته وضعیت حال و آینده اقتصاد را برآورد کنند چراکه بنگاههای اقتصادی می بایست از میزان فروش آینده خود اطمینان کسب کنند و چنین کاری بدون دانستن این که اقتصاد درسطح سراسری در چه وضعیتی است عملی و امکانپذیر نبود .
آیا رشد اقتصادی فعلی ادامه مییابد ؟ یا برسر بیکاری چه خواهد آمد ؟ اگر نتوانیم نشان دهیم این انتظارات چهگونه شکل می گیرند طبیعتاً پاسخ دیگر پرسشها هم نامعلوم میماند و نخواهیم دانست که مصرف یا پسانداز و یا سرمایهگذاری به چه میزان خواهد بود.
"رابرت لوکاس" الگوهای نظری خود را با طرح پیشگزاره «انتظارات عقلایی» در اقتصاد حل می کرد. او معتقد بود اقتصاد دانان فرآیند عملکرد نظام اقتصادی را میدانند . بطوز مثال همگان واقفند که پدیده هایی نظیر بیکاری و تورم با یکدیگر مرتبط بوده ، مضافاً ازتغییرات نرخ بهره تأثیر می پذیرند و جهت تغییرات را هم تعیین میکنند . به عبارت دیگر ، هر عامل اقتصادی یک الگوی ریاضی از چگونگی عملکرد نظام اقتصادی در ذهن دارد که میتواند در آن انتظارات خود از مزد ، قیمتها و دیگر متغیرها را مشخص کند.
کانال تلگرامی عشق پول،دنیای تجارت کلیک کنید